سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جویبار لحظه ها
قالب وبلاگ

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافروز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم


شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم


رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم


حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم

حافظ



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 90/12/16 ] [ 11:42 عصر ] [ جویبار لحظه ها.. ] [ نظر ]

دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

.
.
.
خـانه تـکانی دلـت مبـارک ..
 



برچسب‌ها:
[ شنبه 90/12/13 ] [ 2:52 عصر ] [ جویبار لحظه ها.. ] [ نظر ]

 من آن بید خشکم که در دام بادم

کمک کن نلرزم

من آن سنگ سختم که در کام سیلم  

کمک کن نلغزم 

زمانی فتادم ،‌مرا خوار دیدند

تو دستم گرفتی کمک کن نترسم

کمک کن نیفتم،    

که من راز دل با تو گفتم



برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 90/12/11 ] [ 12:18 صبح ] [ جویبار لحظه ها.. ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
برچسب‌ ها
آرشیو مطالب
امکانات وب